باور کنم یا نه؟!

* شب آغاز هجرت تو
 شب از خود گذشتنم بود
 شب بی رحم رفتن تو
 شب از پا نشستنم بود
شب بی تو ، شب بی من
 شب دل مرده های تنها بود
 شب رفتن ، شب مردن
 شب دل کندن من از ما بود

 

انگار همین دیروز بود... روزهای خوش دانشگاه ، روزهای شادمانه خندیدن و بی خیالی، روزهای با تو بودن و درکنارت نفس کشیدن. قدرشان را ندانستم. چقدر زود لحظه جدایی رسید. باورم نمی شود که بیش از 24ساعت از رفتنت و از ندیدنت گذشته. باورم نمی شود این من بودم که برای آخرین بار در آغوشت گرفتم و گرمای وجودت را لمس کردم. باورم نمی شود که فرسنگ ها از من فاصله گرفتی...

 

ساده نبود گذشتن از تو برام

ساده نبود کوچ تو از لحظه هام...

 

اما بغض یخ بسته توی گلویم به من می فهماند که باید باور کنم...باید باور کنم که رفته ای ، رفته ای به دنبال سرنوشتت ... دور شدن از تو را انتظار داشتم اما نه به این زودی...

مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت نامنتظر....وقتی چشمان گریانت را در آن سوی درب های فرودگاه می دیدم، وقتی از آن پله های کذایی بال رفتی ، وقتی هجوم جمعیت و سرانجام رسیدنت به انتهای پلکان برقی باعث شد نگاهت را گم کنم...تازه فهمیدم که رفته ای! دلم می خواست فریاد بکشم ،دلم می خواست قدرت داشتم و زمان را متوقف می کردم...اما نشد! چشمان گریان مادرت ، بغض شکسته گلوی پدرت و ..و همه حرف ها و درد دلهای روزانه و شبانه مان راه بر من بستند. تو باید می رفتی! و ما باید درآن لحظه تلخ رفتنت را باور می کردیم.

 

*از هجرت تو شکنجه دیدم
 کوچ تو اوج ریاضتم بود
 چه مؤمنانه از خود گذشتم
 کوچ من از من ، نهایتم بود

 

هنوز هم باورش برایم سخت است. هنوز هم تصویر نگاه مهربانت ، بوسه عاشقانه ای که بر دستان مادرت زدی ، تکان دادن دست برای آخرین بار و اشک چشمانت ، از جلوی چشمانم دور نشده .

عزیزترینم! میان جسم های ما فرسنگ ها فاصله است. یادت باشد قول دادی که این فاصله بر قلب هایمان حکومت نخواهد کرد. یادت باشد قول دادی که همیشه هستی و همیشه بودنم را هم باور داری.

نگران هیچ چیز نباش ! خدا با تو است ...هر وقت که بخوانی اش!

باید ثابت کنی که می توانی ، باید ثابت کنی که قدرت مبارزه با هر مشکلی راداری!

این خانه مشترک همیشه منتظر گرمای کلام توست! منتظر نوشته های نابت...ومن! من روزی را آرزو می کنم که دوباره گرمای وجود پر مهرت را در آغوشم حس کنم...به امید آن روز...

 

* جشن دلتنگی – ایرج جنتی عطایی

نظرات 8 + ارسال نظر
تنهاترین تنهایان دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:30 ب.ظ http://tanhatarinetanhayan.blogsky.com

به نام تنــهاتـرین تنــها
0000000000000000
سلام دوست عزیز وبلاگ نویس
از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته اند
زمان هر سال در محرم تجدید می شود و حیات انسان هر بار در سید الشهدا ...
آغاز ماه عزای حسین بن علی (ع) و یارانش بر شما تسلیت باد
فقط خواستم بگم هرکس پیش شما آمد و گفت کربلا خیلی قشنگه راست گفته راست
و در آخر :
شما رو به خدا ، خدا رو فراموش نکنید ...
التماس دعا
در پناه حضرت دوست همیشه شاد باشید و امیدوار.
0000000000000000000000000000000000000
__________________امضاء : تنــهاتـرین تنــهایـان

حسن علیشیری دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:58 ب.ظ http://memoir.blogfa.com

جاش سبزه! همیشه! می‌دونی که هرگز به خداحافظی اعتقاد نداشته و ندارم! اونا که همدیگه ره دوست دارن همیشه کنار همند حتا اگه هزاران کیلومتر بینشون فاصله باشه. شک ندارم به زودی همدیگه رو می‌بینیم. همین چند شب پیش ارغوان برام نوشت؛ما از همدیگه خیلی چیزا رو یاد گرفتیم: من هم این رو باور دارم. ما از هم یاد گرفتیم و یاد خواهیم گرفت. دنیا کوچکتر از اینهاست! پس ارغوانی ترین گل دنیا را به دست خدا می‌سپارم و براش آرزوی موفقیت و شادی می‌کنم و به انتظار دیدار دوبارش می‌شینم!/مواظب خودت باش اونور مرز دیدار/برو عزیزترینم برو خدانگهدار!

پسرخاله دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:57 ب.ظ

اول بگم خونه جدید مبارک ... من از اون خونه قبلی گلایه داشتم ...نوشتهای من و میخورد !!! من هرچی مینوشتم انگار رو یخ مینوشتم ... یه عالمه واسه مهربون گلی که به نوعی حالا هم دوره و هم نزدیک نوشتم ..نمیدونم چی شد...

داشتم اینجا میخوندم که چی نوشتید..رسیدم به پله های کذایی ...پله هایی که میری بالا ...ادمها اون پاینن... تو دوباره میای پاین ...عین چرخو فلک ...ولی ادمها دیگه اون پایین نیستن ...کجان ادمها ...خدا میدونه .....اون پایین خودتو میبینی که وایساده و دست تکون میده (( اینجا سخت ترین جاشه ...چشم بهش دوخته میرسی به اخر پله برقیه !!! ...دیدی...دیدی من بودم ها )) ...سنگین ترین کوله پشتی دنیا رو دوشته ...توش پر از نبض لحظه هاست ...پر از عمیقترین چیزها ...پرخاطرست .... توش از هوای خونه پره ...یادم باشه درشو باز نکنم که بوی خونمون بره ....یه بوی عجیبی میاد ...صدای در و بر هم فرودگاه...سردته ...جیش داری!!......یادمه هواپیما که پرید برگشتم تا شیشه عقبش آب پشت سر ریختنمو ببینم ...این احساسو بکنم که زود برمیگردم ...تو دلم داد زدم واسه سلامتی اقای راننده صلوات ...که یه احساس قدیمیرو حس کنم ....دوست داشتم برسم میدون ازادی و پیاده بشم ... اره برسم میدون آزادی و پیاده بشم ...برم خونمون..کلیدشو دارم ...کلید بهشتو ....تو جیبمه...(( بزارید یه کم گریه کنم ))).......نه جاده ایکه غریبو غریبتر شدنت رو حس کنی...چشم به انهاش بدوزی..به پیچهاش...به باور چشمهای منتظر به پیچ جاده...خوش به حال بقل دستیم...انگار هفتاد ساله نخوابیده ...نکنه مرده !!! نیان بگن تو کشتیش !!! هواپیما نترکه ...من هنوز جیش دارم !!!

میثم یوسفی چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:23 ق.ظ http://yabanu.blogfa.com

خونه ی نو مبارک ! آن سفر کرده که....

ارغوان چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:00 ب.ظ

سلام ... سلام .... می خوام بنویسم اما سخته یه چیزی توی گلوم نمی ذاره!
توی فرودگاه یه لحظه فکر کردم الان میمیرم! هواپیما که داشت از روی زمین بلند می شد می خواستم داد بزنم که نگه دارید ...... من می خوام پیاده شم اون پایین چند نفر هستند که من می خوام باهاشون برم خونه !!! اما کسی صدامو نشنید!!!!!!
چقدر سخت بود.....

سعید کریمی شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:05 ق.ظ http://saeedkarimi.blogfa.com

سلام
خانه ی جدید مبارک .
و

قصه ی همیشه تکرار
هجرت و هجرت و هجرت . . .

وقت خوش .

مهسا سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:39 ب.ظ http://alwayswithgod.blogfa.com

سلام
روشنک و ارغوان عزیزم اینو می دونم که هیچ وقت نمی تونم اسم شما دو نفر رو بدون هم بنویسم یا بگم .از وقتی شناختمتون همیشه می گفتم روشنک و ارغوان و می دونم شما دوتا چقدر بهم نزدیکید هرجا که باشید ...
دل من هم برای ارغوان عزیزم تنگ می شه امیدوارم همیشه باهم در ارتباط باشیم...
یه صدایی همیشه هست که بهم می گه ماها بهترین دوستای دنیا رو داریم هرچقدر هم که از هم دور باشیم همیشه به یاد هم هستیم ...
روشنک عزیزم می دونم دوری از ارغوان چقدر برات سخته ۷ سال پیش که الهام دوست عزیزم از من دور شد خیلی احساس تنهایی می کردم و دلتنگ بودم مخصوصا اینکه وقتی من سفر بودم برنامه رفتنش قطعی شد و من ندیدمش و رفت ...
اما هنوزم با این همه فاصله هر وقت که بدونه دلم گرفته و بهش نیاز دارم تنهام نمی ذاره با ساعتها تماس تلفنی یا چت کردن انقدر به خودم نزدیک احساسش می کنم که دیگه غصه دوریشو فراموش میکنم ...
می دونم که ارغوان عزیزم هم همیشه و همه جا به تو نزدیکه و به ارغوان خوبم هم می گم من و بقیه دوستاش هم چشم براه دیدن دوباره اش هستیم ...
خونه جدیدتون هم مبارک ...
عزیزان من دوستتون دارم و هرجا که هستید به خدا می سپارمتون...
به امید دیدار...

مدیروبلاگ1300مقاله وتحقیق رایگان چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:16 ب.ظ http://beheshtnet.blogfa.com

سلام
اگه وقت کردید به وب من هم یه سری بزنید
من بیش از1300مقاله وتحقیق رایگان راجمع آوری کردم
وبلاگ من الان پیج رنک2 داره
ومی خواهم باوبلاگ شماتبادل لینک کنم
لطفااگرتمایل داریدمن راباعنوان "1300مقاله وتحقیق رایگان"وبه آدرس:http://www.beheshtnet.blogfa.com
لینک کنیدوسپس ازطریق نظرات خبردهیدتامی خواهیدباچه نام وآدرسی لینک شوید
من درهمان روزلینکتون می کنم
من بعدازاینک شمارولینک کردم بهتون اطلاع می دم
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد