شروعی دوباره!

 

قطع بودن بی موقع اینترنت باعث تاخیر یک روزه شد....

 

(1) 

زیبا ترین حرفت را بگو
شکنجه پنهان سکوتت را آشکار کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست

حتی بگذارآفتاب نیز برنیاید
به خاطر فردای ما اگر
بر ماش منتی است؛
چرا که عشق،
خود فرداست
خود همیشه است
بیشترین عشق جهان را به سوی تو میاورم
از معبر فریادها و حماسه ها
چرکه هیچ چیز در کنار من
از تو عظیم تر نبوده است
که قلبت
چون پروانه یی
ظریف و کوچک وعاشق است   (شاملو)

 

مگر می شود از یاد برد آن روز را؟ روزی پر از دلهره و هراس از ورود به دنیایی که آرزویش را داشتم و نمی دانستم چگونه است؟ پر از ترس بودم و شادی نهفته از پیروزی . طبقه سوم یک ساختمان آجری بزرگ ، کلاس 310 ، زبان عمومی ، استاد فخرالشعرا...اولین روز دانشگاه ، دیدن تو با صورتی مهربان در ردیف اول و نشستن من در صندلی کناری تو...بعضی وقت ها فکر می کنم اگر آن روز و آن لحظه آنجا نبودی و یا آنجا نبودم این پیوند ابدی چگونه شکل می گرفت؟ اما شد...یک اتفاق زمانی قلبهای ما را پیوند داد و من و تو ،ما شدیم....

عزیز راه دورم ، امسال 2 مهرم را بدون حضورت آغاز کردم، هر لحظه منتظر بودم بیایی و با هم به آن وعده گاه دوتایی مان برویم و این روز را جشن بگیریم...نبودی اما هدیه آخر شبی ات بدجوری بغض گلویم را آشکار کرد...تو یادت بود، تو همیشه همه چیز را به یاد داری، نمی توانستم حتی فکرش را بکنم که در آن شرایطی که هستی هم 2 مهر رابه یاد داشته باشی و اینگونه غافلگیرم کنی...کارت زیبایت را تا ابد در گوشه ای از اتاق می گذارم...تصویر دو دوست پیر شده در کنار هم ، اثبات اینکه ما می توانیم حتی اگر مرزهای جغرافیایی دوری مان را به رخ بکشند...

سالروزی دیگر از این پیوند بر تو هم مبارک بهترین همراه همه لحظاتم. سوگند که این روز را از یاد نخواهم برد چون تو برای من فرستاده شدی ، برای بودن در کنارم و برای هدیه دادن گرمای پر مهر دستانت....

برای همه لحظات هم نفسی مان از تو ممنونم!

 

(2) 

با اجازه از اسد وجودی نازنین برا ی استفاده از این ترانه :

ما هر دو می دونیم  :

این آخرین باره

این آخرین روز از یک فصل  ِ دشواره   

از هم جدا می شیم ، بی خواهش و افسوس 

تو گریه می کردی :

در متن  ِ یک کابوس  

رو اشک های تو ، من چشم می بندم

خاموش و بیهوده  ، دلمرده می خندم   

از هم جدا می شیم  ، بی بوسه و بدرود 

یک جمله ی ساده   "  تقدیر  ِ ما این بود  " !

تقدیر یعنی چی ؟

من رنج می بُردم

با کشف  ِ بی رحمی ، از ریشه  افسردم  

این آخرین امضاست . . .  دستم نمی لرزه !

می رم پناهم شه  ،  آغوش  ِ یک هرزه  

آغوش  ِ یک  هرزه  ، یعنی  فراموشی 

یعنی  دروغ  و پول  ، مستی  . . .  هم آغوشی  

آغوش  ِ ما آیا  چیزی به جز این داشت ؟!

وقتی  که هر بوسه  معنای توهین داشت  ! 

شاید  . . .

              اگه شاید  ، تردید  می کردم

نه  !  این  یه نفرینه 

من بر نمی گردم !(اسد وجودی)

 

باورم نمی شود نابودشدن یک زندگی را ، باورم نمی شود پایان یک هم سقفی را. باورم نمی شود بهترین یاور کودکی هایم اینگونه شاهد از هم پاشیدن عشقی 4 ساله باشد. چرا؟ مگر می شود بنای یک عشق را بر سر هیچ و پوچ نابود کرد؟ مگر می شود چشمان نجیب و قلب پاک اش را ندیده گرفت و ...ندیده گرفت و آن سند کذایی را امضا کرد؟ به کدامین گناه اینگونه قلب مهربان ات شکست برادرم؟ هنوز باور نمی کنم.باور ندارم تو تنها شدی. تو با اینهمه محبت خالص، تو با یک دل دریایی ...این روزها خاطرات کودکی هایمان ، خاطرات با تو بودن و با تو هم بازی شدن ، با تو جنگ کردن و فریاد زدن ، باتو خندیدن و گریستن لحظه ای رهایم نمی کنند. همه می گفتند قلبت دریایی است و روحت به پاکی روح یک نوزاد ، چقدر حسادت می کردم به این همه سخاوت و بخششت ، به ندیده گرفتن بدی ها و به ممنوع کردن ورود نفرت به قلبت. اما او تو را نشناخت. همسرت روح پاکت را ندید . یک طرفه قضاوت نمی کنم ، سخت است....حالا تو پیش مایی ، باید خوشحال باشم که روزهای قدیم تکرار می شوند و خانه از عطر وجودت پر می شود و خاطرات آن روزها زنده ؟ یا غمگین قلب شکسته ات باشم مهربانم؟ نمی دانم، گیج ام و سردرگم...باورم نمی شود زندگی ای را که آنگونه عاشقانه آغاز کردی اینگونه سرانجامی داشته باشد.......خدایت بزرگ است عزیز همیشه . تو می توانی...دوباره شروع کن ، بلند شو و اجازه نده نامهربانی هایی که دیدی قلب مهربانت را آزرده تر کنند، بلند شو  ما در کنارت هستیم ، همیشه و همه جا....

 

(3)

این روزها فرصت گشت و گذار و سرزدن به وبلاگ دوستان را ندارم ، نه مجالی داشتم و نه حس و حالی ،  ببخشایید...اما شنیدم که وبلاگ ما در برخی جاها و با بعضی ISP ها فیلتر شده است. چرایش را نمی دانم اما گمان کنم لینک دادن به بیش از 2 سایت یا وبلاگ فیلتر شده منجر به این مساله شده...امید به رفعش ! ما که تمایلی به حذف لینک هانداریم....

نظرات 11 + ارسال نظر
ساناز صفایی سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ب.ظ http://sanazsafaee.blogfa.com/

دلم برات یه ریزه شده.

Arghavan سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:51 ب.ظ

Bebakhshid Inja Internet Cafe haash Font e farsi nadaran!
(1)
che rooz haye bitekrari ro man o to dar kenar e man gozaroondim, bavaresh sakhteh ke 2 ta doost inghadr dar kenare ham khatere dashteh bashan, amma man o to in ro bavar kardim. hata man az in sar e donya ham hozoore to ro hess mikonam. roozi ke dashtam inja barat tooye onn card chand khati mineveshtam hameye dovom mehr haaye gozashte az joloye cheshmam rad shodan va didam ke cheghadr man o to ba ham khatere ye khosh darim.

(2)
man ham baraye on dele bozorg o mehraboon ke in rooz ha baram az gereftegish minevisi, ghamginam o narahat. amma man on mard e mehraboon ro khob mishenasam, midoonam ke baaz ham mitoone az in marhaleye por az atash be salamat oboor kone. yademoon nare ke khodaye ma kheilky bozorge.

(3)
inja ke chizi fikter nashode!!!! amma roshanak jan bebin agar doostan faghat be dalil e hozoor e link ha nemitoonan blog ro bebinan yek fekri bokonim?! fekr mikonam shakhes tarin ham hozoore Hadi khan e Khorsandist!

پسرخاله چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 05:42 ق.ظ

به تنهایی مگریز... از تنهایی مگریز
گهگاهی آن را بجوی و تحمل کن

رضا افشاری چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:41 ق.ظ http://www.kolivar.blogfa.com/

سلام روشنک جان
۱- شاعر در این میانه اگر هست جز تو نیست ملاک شاعریت صورت کبود تو بود
۲- این دوستی رشک برانگیزه
۳-حسابت از همه جداست غم جداییت بی حساب / گاهی لذتی که در دل کندن هست در وصل نیست پس قضاوتی نمیکنم
موید باشی و همراه

شهره پنج‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ب.ظ http://www.azkhodbakhisch.blogspot.com/

هر دوتاتون رو خیلی دوست میدارم و براتون مثل همیشه آرزوی بهترینها رو دارم . میبوسمتون . سبز باشید عزیزان .

رضا افشاری شنبه 7 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 04:53 ب.ظ

ممنون از تو دوست فهیم من
دوست بمانی

میثم یوسفی شنبه 7 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:07 ب.ظ http://yabanu.blogfa.com

مخلصیم! ممنون از لطف همیشه‌ت روشنک جان!

پسرخاله دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:30 ق.ظ

امروز غروبی یهو بوی آشنای پاییز به دماغم خورد ... باهاش شکل و بوی خاطرهای قدیمی همراه بودن..بوی پاک کن نو ... شکل تا نخورده کتاب ریاضی که اون موقه ها به دست آوردنش کلی دنگ و فنگ داشت...شاخه شمعدانی و دانه لوبیای سبز شده لای دستمال پشت شیشه های رنگی کلاس...دوست تازه روزه اول یا شاید هم دعوای روز اول سر جا .. یه « تو خودت خری» معمولا شروع همه داستان بود ..به همین سادگی..به همین آشنایی...من تا کجاها رفتم با این بوی پاییز

محمدرضاشیرزاد چهارشنبه 11 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:43 ب.ظ http://www.taraneh21458.blogfa.com

سلام روشنک جان.نمیدونم الان حست چیه خواهر گلم.اما هر چی هست منم شریک بدون.بابت برادرتون متاسفم.دلم میخواست یه چیزی بگم اما ولش کن...بدترش میکنم...خودت خوبی؟داداش من خوبه؟برای همتون آرزوی بهترینها رو دارم.سلامت و شاد وسبز باشید.تابعد...راستی یه سال گذشته مثل اینکه از پیوندتون.تبریک میگم.

سالومه یکشنبه 15 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:40 ق.ظ

ارغوان جون. باز هم مهر آمد با همه خاطرات خوب و فراموش نشدنی برای همه ما.روز های خوب دانشگاه برای همه ما بی تکرار و فراموش نشدنی بود. یاد کلاس های ریاضی گلگویی و مخصوصآ فارسی بقایی به خیر.

اسد وجودی سه‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:31 ق.ظ http://http://asadvojoudy.blogfa.com/

یک خواهر چه می تواند باشد جز یک خواهر ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد