دوباره

اینکه بالاخره یه همکار خوب مرحمت فرمود و یه نرم افزار توپ واسه دورزدن فیلترینگ اداره داد و جلسات پی در پی رییس محترم و عوض کردن دستگاه تلفنم که دیگه شماره ها رو نشون می ده و می تونم به زنگ های متعدد و کلافه کننده کاربرهای گیج و منگی که نمی دونن کیبرد چه جوری فارسی می شه یا چرا صفحه مانیتورشون کمرنگه !! جواب ندم و ..همه و همه باعث راه یافتن دوباره ام به این خانه قدیمی و نوشتن شد که خدا می دونه چقدر دلم می خواست چراغ اینجا رو روشن کنم و بنویسم. تو خونه که دیگه فرصتی واسه این کارها نیست و این روزها اداره بهترین جا برای وبگردی و کتاب خواندن و خرید کردن و هزارتاکاردیگه است که البته فقط و فقط تو ادارات دولتی امکان پذیر است. بله بله..خوب می دونم که تو اداره های خصوصی همچین هم از این کارها خبری نیست و همش طفلکی ها دارن کار می کنن و  به ما که می رسن ناله و آه که ناشکرید دیگه ، قدر اداره دولتی رو نمی دونین و مفت خوری می کنین و هزار تا آه و ناله دیگه و من نمی دونم چرا حداقل آی دی یاهو و فیس بوک رو invisible نمی کنن که ما هر دفعه می ریم اونجا نفهمیم که طفلی ها چقدر کار دارن و وقت سرخاراندن ندارند والا به خدا آدم می مونه  که بابا عصر ارتباطات و اطلاعات است و ناسلامتی ما خودمون اینکاره ایم !!
بعد از برگشتم به اداره اینقدر روزها کلافه کننده بودند و عقربه های ساعت کند که فیلم دیدن بهترین کار ممکن بود اون هم وقتی که مسئول شبکه گرامی ما انگار favorite من رو برداشته بود و تو سیستم فیلترینگش کپی کرده بود که روی هر لینکی کلیک می کردم به جاش صفحه " صالحین" باز می شد و هر بار یکی از اساتید گرامی رو معرفی می کرد تا من دنبال وبلاگ و خبر و عکس و کوفت و زهرمار نرم و به جاش اطلاعات دینی ام را زیاد کنم. این بود که دست به دامان قفسه فیلم های همسرگرامی شدم و هر روز یک یا دوتا فیلم هالیوودی را – استغفرالله- نگاه می کردم و چه کیفی می دادهر چندبازبعد از چند روز بی کاری در ادارات دولتی را چشم زدم و آوار انواع و اقسام برنامه های بی سر و ته و درخواست های پی در پی سرم خراب شد. هر چند همچنان توی اداره فیلم دیدن را خیلی دوست دارم. اینکه نزدیک مانیتور هستم و هدفون توی گوشمِ،باعث می شه خیلی بهتر و دقیق تر جمله ها را بشنوم و ریزه کاری های تصویر را ببینم. البته استرس هم وجود داره و با هر ورود و خروجی مجبورم پلیرم را بفرستم پایین و صفحه برنامه نویسی را باز کنم  - چه سخت – اما انصافا خیلی می چسبه . مثلا Inception یکی از فیلم هایی بود که من را میخکوب کرد به صندلی و مانیتور و رییس گیرو همکاران و آبدارچی و نظافتچی هم مطمئنا فکر کردند که عجب برنامه نویسیَ کوشا یی ،چقدر دقیق شده و چه کار سختیه این کد نویسی که آدم نفس هم نمی تونه بکشه. حتی شدت فشار مثانه هم نتوانست توقفی تو دیدن این فیلم ایجاد کنه.تماشای بیشتر از یک ساعت و نیم جلوه‌های خارق‌العاده‌ی تصویری مثل انفجارهای پی‌درپی، آدمهای معلق در هوا، ساختمان‌هایی که یکی پس از دیگری فرو می‌ریزند، و تعقیب و گریز‌های بی‌انتها، به نسبت زمان 150 دقیقه‌ای کل فیلم، می‌تونه نتیجه‌ای معکوس روی تماشاگر داشته باشد و بعد از مدتی اون را پس بزنه. اما این جلوه‌ها، انقدر گیرا و بدیع و خلاقانه بودند که عملاً جایی برای بهانه‌هایی از این دست را باقی نگذاشتند. جدای از این، وقتی مجبور هستید برای اینکه داستان فیلم از دستتان در نرود، چهار پنج ‌دُنگ از حواستان را به دیالوگ‌ها و صحبت‌های شخصیت‌ها بدهید، دیگه جای بحثی درکارنیست .و سکانس پایانی، جایی که همه انتظار دارند فیلم به خوبی و خوشی تمام شود، به غافلگیرکننده‌ترین صحنه‌ی فیلم تبدیل می‌شود تا ثابت کند که فیلم هیچ‌جوری زیر بار کلیشه‌های هپی‌اندینگ‌ هالیوودی نمی‌رود.در کل فیلم خوبی بود ، از آن دسته فیلم ها که مثل Shutter Island دوست دارم یک بار دیگه هم ببینمش و مطمئنم که چیزهای بیشتری دراین دوباره دیدن نصیبم می شه و چقدر خوب بود که می شد این فیلم را در سینما دید...تازه اینها دو از فیلم های خوبی بود که درساعات فراغت اداری دیدنشان نصیبم شد. هر چند دم اون وزیر ونمی دونم همه کاره ای که اول آلودگی هوا و بعد هم ترافیک رو بهانه کرد و یک ساعت تقلیل داد این ساعت اداری رو گرم امافیلم دیدن ما رو فلج کرد چون تازه 2 ، 2:30 به بعد کاربرها بی خیال ما می شدن و می شد فیلم دید تا 4:30...
جلسه رییس تمام شده و صدای خنده اش کلافه ام کرده ...من می نویسم پس هستم.    


پ.ن : به رویاهات نگاه کن…وقتی تو رویا هستی خیلی واقعی به نظر میان. اما وقتی بیدار میشی برات خیلی عجیب به نظر میرسن - Inception
                                                                                                                                                         روشن بانو

نظرات 2 + ارسال نظر
رضا افشاری چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ب.ظ

چطوری دوست پر قدمت
چه عدالت گوارایی من و تو به یک اندازه نیستیم
وقتی که نیستیم بیشتر از هر وقتی شبیه همیم
...
گاه گداری میام یه خطی رو پیشونی اون وبلاگ می ندازم که بفهمه داره چوب خطش پر می شه
گفتی فیلم . امشب برم آرشیو دوستم رو غارت کنم( البته مزاج من زیاد هالیوودی نیست )
موید باشی و کماکان باشی

چه خوب رضای عزیز که باز هم می توانم بخوانم انچه را بر پیشانی آن خانه می نویسی..
فیلم دیدن خوب است ببین فرقی ندارد از کدام دسته باشند. مهم دیدن است عزیز

نرگس یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:59 ب.ظ

خوشحالم که برگشتین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد