دوباره...

 (1) 

 آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش ...

بعد از مدتها شاید جدایی دوباره از ارغوان دلیلی برای نوشتنم شد. دلتنگ نوشتن بودم و دستم با دکمه های کیبرد غریبی می کرد و امروز توی این باران شدید و در زمستانی که ناامیدمان کرده بود ، رفتن بهترین یار و دوست این سالها ، چشمهای نمناک اش در آن راه پله قدیمی و پرخاطره ، عطر موهای خیس اش و آغوش پر مهرش غریبه گی را از بین برد و باز هم این خانه جایی شد برای نوشتن. 

(2) 

خیلی سنگین شده ام. روزها به کندی می گذرند و برخلاف سالهای گذشته که اسفند در چشم برهم زدنی می آمد و می گذشت امسال برگ های تقویمم انگار ورق نمی خورند. دلشوره و اضطراب دارم  و شب نخوابی هایی که دیگر به آنها عادت کرده ام. همه و همه فقط به  شوق دیدن فرشته کوچکی که انتظارش را می کشیم قابل تحمل اند. حس عجیبی است رشد کردن و تکان خوردن موجودی کوچک در درونم. ضربه های ظریف اش انگارهمه خستگی های دنیا را محو می کنند . چیدن آن اتاق خوشرنگ هم حس غریبی داشت که از بیانش عاجزم... 

(3) 

مطالعه در حد صفر ، نوشتن در حد زیر صفر ، خرید کتاب  تعطیل و... دلمشغولی این روزهایم علاوه بر خریدهای تمام نشدنی برای دخترکمان ، لم دادن روی مبل و دیدن کانالهای FataFeat  و E! شده و هر هفته دانلود اپیزود جدید لاست برای جمیع دوستانی که دسترسی به اینترنت ندارند یا سرعت بالای اداره ما را از عجایب این روزهای بی اینترنتی و قطعی کابل ها توسط کشتی ها و ... می دانند  و در نهایت دانلودو دیدن همه سریال های باقی مانده و وبگردی های تمام نشدنی و خواندن وبلاگ دوستان و نظر ندادن، خواب نصفه و نیمه و مجددا تماشای اتوبان تمام نشدنی تهران-کرج .  

(4) 

شاید حالا که محل کار همسرگرامی تغییر کرده فرجی شود ما هم پایتخت نشین شویم و ازاین مسافت طولانی و خسته کننده خلاص- البته امیدوارم مسولین هوس تغییر پایتخت را به تاخیر بیاندازند! 

(5) 

27 روز تا آمدنم به اداره مانده و اگر دخترکم جا خوش کند و همسرگرامی اعتراضی نداشته باشد یک هفته هم می ماند برای سال جدید. در این مدت همه تلاشم را می کنم تا حس غربیه گی با این خانه و نوشتن سرغم نیاید که این سرعت بالا برای آپلود غنیمتی است. 

(6) 

برو مسافر من برو سفر سلامت

نگو که روز دیدار بمونه تا قیامت...

سفرت به خیر یار دیرینه