گلایه...

نمی دانم چرا با من سر عناد دارد؟ با یک کلیک ساده تنها دری را که می شد هرروز برایت عاشقانه بنویسم و شعرهای عاشقانه ترت را بخوانم به رویم بست.  

ما که سالها برای زندگی زیر یک سقف صبرکردیم و جنگیدیم ، تنهابه تکه شعرهایی قدیمی و جدید برای ابرازعشقمان متوصل می شدیم که آن را هم تعطیل کرد این بی مرام. لعنت بر این فاصله و کار و کار و کار...که فرصتی برای دیدن و حرف زدن برایمان نمی گذارد، برای لذت زیر یک سقف نفس کشیدن ، چای خوردن و فیلم دیدن...سنگینی پلک ها امان نمی دهد تا چیزی جز جملات تکراری هر روزه را بگویم، بگویی. گاهی اما همان "چه خبر " هم امید بخش است برایم.  

پ.ن 1: باید دوباه به سراغ " دفترقهوه رنگ دلتنگی " ها برویم همسر. آنجا راحت تر می شد گفت و شنید، عاشقانه ها را ، گلایه هارا و نامحرمی نبود که خط خطی اش کند. هرچند روزی برایم نوشتی : 

بانو !

بیا دفتر قهوه ای رنگ دلتنگی ها را

کنار بگذاریم!

به خدا

وقت ما کمتر از آن است

که آن را

به بحث درباره ی احتمال جنگ و گران شدن بهای نفت بگذرانیم

به جای همه ی این ها

من برایت از چشمهای قهوه رنگ تو شعر می خوانم

تو هم لبخند می زنی و بدی هایِ گاه و بی گاه مرا می بخشی!

 اما باور کن که امروز دلتنگ همان نوشته هایم... 

پ.ن 2: هنوز هم دنبال راهی برای ورود به facebook هستم. من خسته نمی شوم همکار بی معرفت.

 

روشن بانو