سفر

 (1)

در چشم برهم زدنی این چند روز تعطیلی هم گذشت.

از فرصت اندکی که داشتیم استفاده کردیم و رفتیم نصف جهان. همیشه این شهر را دوست داشتم. مردمانش خیلی شادند و راحت. هر ساعتی از روز (البته تعطیل )که بیایی بیرون در پارک ، میدان و حتی بلوارهای سرسبز،  بساطی پهن است و بچه ها سرگرم بازی کردن و پدران در حال چرت زدن و مادران در حال تهیه و تدارک اند. گفتیم شاید در ایام عزاداری برویم خوش نگذرد اما عجیب است که در این اینگونه ایام مسافرها بیشترند و جاده ها شلوغ تر.سعی کردیم همه جا برویم تا همسر گرامی در اولین گذر به نصف جهان ، دست خالی برنگردد اما قفل تعطیلی به علت عزا داری در همه جا دیده می شد و نتوانستیم موزه کلیسای وانک و آنهمه هنر در خلق انجیل ها ، عالی قاپو و هنر معماری اش ، مسجد شاه و آن سنگ پایه که اگر ضربه ای به آن بزنی در کل مسجد صدایش طنین انداز است ، منارجنبان و ...را ببینیم ،  ولی باز هم خوب بود! میدان نقش جهان را که نمی توانستند ببندند! آن درشکه ها با اسب های بد بو و بازار قدیمی با یک دنیا هنر دست ، قفل را نپذیرفته بودند .دلم نمی خواست از بازار بیرون بیایم . هرچند آنقدر قیمت ها عجیب بودند که فکر خرید را همان بدو ورود فراموش و به عکاسی و لذت بردن از آنهمه هنر بسنده کردیم. از عجایب دیگر اصفهان ، جدا از آثار باستانی تعطیل اش و بازار مسگرها و مردمان دلشادش ، دوغ و باقلوایی بود که خوردیم! این دو مزه متفاوت را در کنار هم گذاشتن جرات می خواهد. در بدو امر خوردنش محال بود و در انتها دل کندن از دوباره خوردن امری محال تر. توصیه می کنم در گذرتان به اصفهان انتهای خیابان باغ دریاچه و آن مغازه بدون تابلو و مملو از جمعیت را فراموش نکنید!به اندازه همه عمر زیرگذر و روگذر و اتوبان و پل های هوایی دیدیم و فست فود! زاینده رود هم برخلاف چند سال پیش که در میانش قدم زده بودم ، پر آب بود و خروشان! در کل خوش گذشت و خوب بود فرار از تکرار هر روزه کار و زندگی حتی برای 3 روز!

 

(2)

یک بار دیگر فرصتی دست داد تا فیلمی ببینیم. Déjà vu  با بازی دنزل واشینگتن! این هنرپیشه سیه چرده جذاب را خیلی دوست دارم! فیلم خوبی بود . قدرت تخیل درخلق این اثر ما را یاد داستانهای ژول ورن انداخت که امروز محال بودنشان از بین رفته. مطمئنم که علم بشر بالاخره به هر آنچه محال است غلبه می کندو یک روز هم مرور و گذر به روزهای گذشته تحقق می یابد.امروز ما مثل مردمان دوران ژول ورن ایم که سفر به اعماق زمین و سفر به کره مریخ برایشان خنده دار بود...در کل ، فیلم و ضرب آهنگ پر از هیجانش و پایان بندی دقیق اش را دوست داشتم. و برایم جالب تر این بود که در برنامه پول سازهای هالیوود نام دنزل واشینگتن حتی از برد پیت و کیدمن و جولی و غیره بالاتر و در مکان سوم جدول قرار داشت.

 

(3)

متاسفانه ما هم به جمع خریداران Cd های کپی پیوستیم و در اقدامی به دور از اخلاق و رعایت کپی رایت ، کپی فیلم نقاب را تهیه کرده و دیدیم! در ابتدا حضور بازیگرانی مثل امین حیائی که این روزها در هرچه می سازند حضور دارد و پارسا پیروزفر جذاب و آرام ، فیلمی تجاری و معمولی را تصور کردم. یک ربع اول فیلم که تبلیغ دبی بود و ماشین های مدل بالا و شغل شریف بابا پولداری! باز هم فیلم فارسی های قدیمی جلوه گر بودند و شوهر بد و رفیق مهربان و عاشق پیشه! ولی به مرور فضای داستان عوض شد و با دو ضربه به اتمام رسید! در کل کار خوبی بود با پایان بندی که از کارهای داخلی بعید می نمود تا قبل از اینکه دوستی بگوید که کل کار و تک تک دیالوگ ها کپی ای است از یک فیلم خارجی که نمی دانم چه نام دارد! و در روزنامه هم میهن گویا به این موضوع پرداخته شده...راستش را بگویم دلم گرفت. برای یک بار یک فیلم حادثه ای (تقریبا) و به نسبت فیلم های هم اکرانش خوب را دیده بودیم که آنهم کپی  بود! امان از دست ما ...کمی نوع آوری ، کمی اخلاق و احترام به حقوق بیننده! (حق شان است که کپی بدون سانسور فیلم از ارشاد لو رفت.)

 

(4)

پدیده جدید این روزهای دنیای موسیقی را برخلاف همسرگرامی دوست ندارم. تمام طول راه اصفهان و درکل شهر با خواهش و گاهی اخم از صدای به نظر من ناهنجارش فرار کردیم... این روزها  یک نفر با یک نوع خاص موسیقی و شعر ، به سرعت اپیدمی و یا  به نظرم مد می شود! باید دید آیا چند سال دیگر هم کسی یادی از این هنرمند با اشعار عجیب و موسیقی عجیب تر می کند یا نه..ماندگاری در همین است..صدای این هنرمند خمیده از اعتیاد اعصابم را به هم می ریزد و برای مدت طولانی سردرد می گیرم ، عجیب است ( با عرض پوزش از همه طرفدارانش البته) وقتی به دلیل علاقه همسر گرامی مجبور به شنیدن آثارش می شوم به برخی قسمت ها می خندم و در کل مفهوم بیشتر بخش ها را نمی فهمم ...(شاید درک من مشکل دارد!) این روزها که همه جا اسمش هست و مجوز کنسرت می گیرد و...

 

(5)

عزیز همه روزهایم ، روزهایش خوش نیست و چقدر تلخ که دورم. گذاشتن قرار چت به علت حجم کارها ناممکن شده و سکسکه های تلفنی را هم دوست ندارم ، دور بودنش را به رخم می کشند انگار .خیلی سخته وقتی باید جایی باشی اما نمی توانی ، مرزها و فاصله ها نمی گذارند تا گرمای دستانش را لمس کنی.خیلی سخته که حتی  قدرت نداشته باشی آرامش را برایش هدیه بفرستی! عزیز همه روزهایم دلش گرفته و من حتی نمی توانم در این خانه آرامش کنم! دلم برای در آغوش گرفتنش تنگ شده...برای غر زدن ها و خندیدن ها و گریه کردن های باهم! برای تکرار هر روزه اتوبان تهران و کرج با او ، برای بحث های طولانی و احساس عقل کل شدن هایمان...برای همه چیز...

عزیز همه روزهایم دور است اما همیشه همراهم بوده! عزیز همه روزهایم دلتنگ است و پریشان اما نمی دانم که می توانم مثل گذشته اما اینبار از راه دورهمراهش باشم یا نه؟

 

(6)

 

داغی وسوسه ی گرفتن دستای تو

 کوره ی بزرگ خورشیدُ توی خواب دیدنه

 تو چی هستی ؟

 تو چی هستی که تماشا کردنت

 مثل پر به آسمون گشودنه

 تو کی هستی ؟

 تو کی هستی که تمام لحظه ها

 بی تو بودن ، مثل با تو بودنه

 زیر نور خیس بارون ، مخمل سبز چشات

جنگل جادویی در به دری های منه

 گیسوی بلند تو ، که شعری از رهاییه

 زنجیر سیاه موندن برای پای منه....                     (ایرج جنتی عطایی)