ترسیده بودم از عشق ...

 

این روزهای آخر ماه رمضان همه سریال ها مطمئنا با اتفاقات خوب ختم به خیر می شوند. از بین همه سریال هایی که در حال پخش هستند میوه ممنوعه را خیلی دوست دارم. علی نصیریان و بازی شاهکارش وحتی عاشق شدنش در 73 سالگی همه و همه برایم جذاب هستند. نه منتقد فیلم و سریال هستم و نه تخصصی در این زمینه دارم ، اما دیالوگ های فیلم و سوژه اصلی داستان خیلی ملموس هستند.
دیشب که پیرمرد با صدای لرزان به عشق اش اعتراف کرد و اینکه گفت تشت رسوایی اش ریخته و هراسی از آبرو نداره ، اینکه تک تک شرط های معشوقش را پذیرفت و اجرا کرد ، قلبم لرزید. یک لحظه خودم را به جای فرزنداش گذاشتم و حتی به جای زن اش ، کسی که 30 سال باهاش زندگی کرده و به قول خودش پشت موتور نشسته تا به اینجا رسیده ، حالت بدی بهم دست داد. حالت تهوع! و این سوال که چرا؟
عشق زیباست می دانم ، سن و سال هم نمی شناسد این را هم می دانم ، اما پشت پا زدن به یک عمر زندگی و شاید عشق قدیمی را باور ندارم. اختلاف سن و سال را ندیده می گیرم که خودش به اندازه کافی تهوع آور است ، پول را هم فراموش می کنم که مطمئنا 90 درصدازدواج های اینگونه تنها بر پایه ثروت است و بس ، اما باز هم نمی توانم باور کنم بنای یک زندگی به خاطر دو چشم شهلا سست شوند. به همین راحتی....
تا قبل از این قسمت به خاطر تهمتی که به دختر جوان زده بودند ، اتهام اغفال پیرمرد ، و او که روحش هم خبر نداشت ماجرا ملموس تر بود. دیده بودم ، شنیده بودم و باز هم تلخی آن روزها که به عزیزی این تهمت را زدند برایم تازه شد . اما دیشب....
دوست دارم بدونم نظر شما چیه؟ نظرهر کسی که نوشته های من رو می خونه ..بدون در نظر گرفتن اینکه بیننده این سریال هست یا نه...عشق پیری یک عشق واقعیه یا فقط یک حس نیازه؟ نمی دونم اما حتی فکر اینکه در روزهای پیری ، بعداز یک عمر زندگی حوای دیگری در زندگی همسرم و همراهم پپدا بشه حالم را بد می کنه...همون حس ناخوشایند....
اما از طرفی چرا از قدیم می گفتند که " عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند " ؟ مگر در اون سن و سال دل و قلبی وجود نداره که به خاطر عشق بتپه؟ ...خودم هم دچار دوگانه گی فکری شدم. ...

می‌شه خدا رو حس کرد، تو لحظه‌های ساده
تو اضطراب ِ عشق ‌و، گناه ِ بی‌اراده
بی عشق عمر ِ آدم بی اعتقاد میره
هفتاد سال عبادت یک شب به باد میره

وقتی که عشق آخرتصمیمشو بگیره
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره
ترسیده بودم از عشق عاشق‌تر از همیشه
هر چی محال می‌شد با عشق داره میشه
انگار داره میشه

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه‌س
از لحظه‌های حوا هوا می‌مونه و بس
نترس اگه دل ِ تو از خواب ِ کهنه پاشه
شاید خدا قصه تو از نو نوشته باشه

وقتی که عشق آخرتصمیمشو بگیره
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره
ترسیده بودم از عشق عاشق‌تر از همیشه
هر چی محال می‌شد با عشق داره میشه
انگار داره میشه                                     (افشین یداللهی)