ذرب
خیلی وقتها ممکنه برای ما پیش اومده باشه که توی خونمون نشستیم اما از در و دیوارش خسته شدیم، از وسائلش، از هواش ... خلاصه از همه چیزش. احساس میکنیم که از همه آجرهاش داره غم برامون میباره! همون موقعست که یاد خونهی همسایه میافتیم، همون خونهیی که به چشم ما شبیه خونه هانسل و گرتل بود! عزم رفتن به خونهی همسایه میکنیم و میریم، اما بعد از چند وقت دلمون برای هر صدایی که از دیوار خونه خودمون میاد تاپتاپ میکنه، اون موقع است که تازه یادت میافته که حتی شماره ترکهای سقف خونه رو هم یادته! (یه جورایی منظورم اینه که مرغ همسایه، یه پا داره!!!)
خلاصه زندگی من هم توی مدتی دچار همین شک و تردید شد، برای فرار و فراموشی و دوباره ساختن چمدون رو بستم و اومدم خونهی همسایه! اما اتفاقا به نظرم دقیقا خونهی همسایه غازه!! اما به شرطی که صاحبخونه تو رو از در راه داده باشه داخل، نه اینکه خودت بخوای از لوله بخاری بیای تو! بخصوص وقتی سایزت هم اندازه لولهبخاری نباشه!! اما حالا گاهی وقتها اینقدر دلم برای همون خونهی گرم تنگ میشه که نمیدونم چکار کنم! ثانیهها هرکدومشون میشن یک قرن و درست همون موقع عزیزانت بهت زنگ میزنن و تو مجبوری مدام بغضت رو قورت بدی و در نتیجه بیشتر تو لولهبخاری گیر کنی!! اما مدتی یه کم راه فرار از این حس بد رو یاد گرفتم! هر وقت دلم میگیره میرم سوپر ایرونی!! انگار رفتم پارک! میرم لای قفسهها قدم میزنم! از دیدن خیارشور یک و یک دلم باز میشه! کاش بودید و خودتون میدیدید که چه محیط جالبی دارن این بقالیها مدرن ایرانی خارج از کشور. سعی میکنن که کالاهای به روز ایران رو اینجا هم بیارن و میوههای هر فصل. مثلا تابستون پشت شیشه یه کاغذ چسبونده بودن و روش نوشته بودن (خربزه مشهد رسید)! نمیدونین تو غربت چه کیفی داره برین اصلا خربزه مشهد رو ببینین!! یاد اون مغازه خوزستانی کنار خونمون افتادم که پشت شیشه نوشته بود (بنگشت رسید! --- بنگشت: گنجشک به لهجه خوزستانی). داشتم میگفتم! وارد این سوپر مارکتها که میشی، انگار میری ایران. صدای موسیقی ایرانی، آدمهایی که با هم فارسی حرف میزنن، محصولات ایرانی از خیارشور یک و یک تا کلوچه نوشین و آب انار تکدانه و زولبیا و بامیه ماه رمضان! اینجا بخش مواد خوراکیشه! اگر سوپر بزرگی باشه معمولا بخش سیدی و کتاب هم داره. که من همیشه به اونجا هم سرک میکشم ... با وجود اینترنت که از دیدن سیدیها بینیازم! اما تو بخش کتابها خیلی کیف میکنم. یاد نمایشگاه بهمن سر چهارراه طالقانی! شهر کتاب میرداماد! نمایشگاه کتاب ..... کتابها رو ورق میزنم، همه از ایران رسیدن! اینجا هم کتابهای انتشارات کاروان اولین چیزیه که به چشمم میاد! آخی همشون رو من توی کارتن بستهبندی کردم و کنج اتاقم گذاشتم! اما میدونین جالبیش چیه؟ اینکه همیشه قیمت پشت جلد کتاب توی ایران 2000 یا 3000 تومن بود اینجا وقتی تبدیل میکنی میشه 22000 تومن! ناشرین محترم خوبه بیان اینجا انتشاراتی بزنن. البته ناگفته نمونه که ایرانیها هرجای دنیا که باشن ایرانین! پس اینجا هم من خیلی کم میبینم کسی کتاب بخره، بخصوص اینکه کمی گران هم هست کاملا برعکس خود ملت همسایه! که حتی در حال پیادهروی هم دارن کتاب میخونن. خلاصه که این سوپر مارکتهای ایرانی این شهر جاهای جالبین، حتما یک بار با دوربین میرم و عکسی از فضاش میگرم و اینجا میذارم.
اینم پیکنیک آخر هفتهی من! گردش توی بقالی!
در سوپرمارکت به دنبال کتاب
رفتم و گشتم برای انتخاب
مارکت ایرانی دور از وطن
یا همان بقالی مشدی حسن
جنس گوناگون فراهم کرده بود
کلی از ایران کتاب آورده بود
لابلای جنسها صدها کتاب
جا گرفته باحساب و بی حساب
فال حافظ کرده جا پهلوی قند
آسپرین پهلوی نسل دردمند
ظرف حلوا پهلوی سنگ صبور
لوبیا چشم بلبلی با بوف کور
سرکهشیره پهلوی صلح و مصاف
کاپیتالِ مارکس پیش پیفپاف
شمعها پهلوی فرهنگ معین
جنب توضیحالمسائل، وازلین (!!!)
باغآلبالو کنار میوهها
پابرهنهها میان گیوهها
شعرنو پیش مربای تمشک
پهلوی آثار آلاحمد، زرشک
زعفران در نزد مردان وطن
زردچوبه پیش سیمای دو زن
آنطرف، صد سال تنهایی غمین
با دو بطری آبغوره همنشین
بود تاریخ تمدن پیش کشک
این یکی پر کرد چشمم را ز اشک
پس خریدم از خوراکی وز کتاب
بستهیی نان و صدای پای آب
هادی خرسندی
*باید حتما از آقای خرسندی اجازه بگیرم بابت اینکه این همه شعرهاشون رو اینجا مینویسم. شعرهاشون رو دوست میدارم به این علت که همه حرف رو ساده و شیوا میگن که منم میفهمم! هزار جور پیچ نمیخوری تو شعرش! راستش با کسی هم دعوای اول و دومی نداره! و این خیال من یکی رو که راحت میکنه و نکته دیگه اینکه چون سایتشون توی ایران فیلتر شده دوست میدارم که خونه ما مهماندار بعضی از شعرهاشون باشه... خلاصه که آقای خرسندی! حلالم کنین!!!! |