عیدی!

وقتی صدای بارون می‌پیچه توی ناودون

پر می‌کشه پرستو به زیر طاق ایوون

 

وقتی پرنده صبح رو شاخه‌ها می‌شینه

خورشید خانوم یه خوشه شبنم ز گل می‌چینه

 

ابری‌ترین هوا رو تو چشم تو می‌بینم

شبا به زیر بارون، با یاد تو می‌شینم

 

وقتیکه بوی بارون، می‌پیچه توی جنگل

اقاقی از لطافت، می‌شه یه طاقه مخمل

 

وقتیکه ابری می‌شه، چشمای سبز بیشه

دستای خیس بارون، می‌شینه روی شیشه

 

ابری‌ترین هوا رو تو چشم تو می‌بینم

شبا به زیر بارون، با یاد تو می‌شینم

 

حالا شبا که نیستی، چشمای من می‌باره

آواز گریه‌هاتو به یاد من میاره

 

بعد تو دست بارون، رو شونه‌های گل نیست

رو شاخه‌ی اقاقی جاپای سبز گل نیست.... (*)

 

 

عیدتون مبارک! این چند روز بارها و بارها این جمله‌رو تکرار کردم و شنیدم! اما راستش بی‌حس و خالی! نمی‌دونم تفاوت روز اول عید اینجا با مثلا روز قبلش چی بود! سر «سال تحویل» داشت برف میومد، یادم نمیومد خونه که بودم سالی با برف تحویل شده باشه! پس عیدتون مبارک برای چیه؟! عید و برف؟  اینجا اما مثلا یکی از شهرهاییه که تعداد ایرانی‌هاش زیاده و سه تا سوپر مارکت ایرانی مشهور اینجا سعی کرده بودن با سبزه‌های توی پیاده‌رو و ظرف‌های ماهی قرمز به زور هم که شده بوی عید رو بیارن. طفلی‌ها چه زحمتی می‌کشیدن و ایرانی‌های عزیزی که همه دلشون به همین خریدن ماهی و سبزه و شیرینی عید خوش بود و بچه‌هایی که فارسی نمی‌تونن حرف بزنن اما منتظر رسیدن عیدی‌ بودن! تنها چیزی که از عید فهمیدم تخم‌مرغ رنگ کردن بود! به یاد روزهای بچگی، رئیس مهربان! مجبورم کرد بشینم یه شونه تخم‌مرغ رنگ کنم!!!!! که خودش روش گربه‌ی ایران رو کشیده بود و نوشته بود «بچه‌ها این گربه‌هه ایران ماست» به همه بچه‌هایی که می‌شناخت یکی از این تخم‌مرغ‌های رنگی داد! می‌گفتم آخه بچه‌یی که نمی‌تونه فارسی حرف بزنه تخم‌مرغ گربه‌دار! می‌خواد چه کار؟! پول بدید عیدی! پول! ... آخرش هم سهم خودم یه تخم‌‌مرغ شد!

 

اما می‌دونین تازه این وقت‌هاست که آدم متوجه می‌شه تمام اون قشنگی نوروز، تمام اون خوشی و جنب و جوش به خاطر دور هم بودن و در کنار خانواده بودنه، وگرنه همه‌جای دنیا روزها می‌گذرن و بهار میاد چه با برف، چه بدون برف... همه جای دنیا بالاخره از یه زمانی به بعد درخت‌ها شکوفه می‌کنن و زمین سبز می‌شه. فقط تنها چیزی که اون‌قدر زیباست اون دور هم بودن لحظه‌ی سال تحویله توی خونه‌ی پدربزرگ ... نمی‌دونین چقدر درد داره وقتی حسرت اون لحظه‌ها به دلتون باشه! وقتی عکس‌ها رو می‌بینین که همه شاد و خندان در کنار همه‌ن و شما توی یه اتاق کوچولو تنها نشستین! بعد با خودتون فکر می‌کنین، اینجا چه می‌کنین؟! دنبال چی اومدین؟! این همه لحظه‌ی قشنگ رو از دست دادی که چیرو به دست بیاری؟ اصلا به دست میاری؟؟؟؟

 

راستی یه مطلب جالب! شب چهارشنبه سوری یکی از کارمندهای آتیش نشانی اینجا که ایرانی بوده  توی حیاط آتیش نشانی، آتیش روشن کرده که از روش بپره!!!!!!!!!! (توی حیاط آتیش نشانی!!!) اینام گرفتن اخراجش کردن! حالا رفته دادگاه شکایت کرده که شماها همه‌تون نژادپرستید! من داشتم رسم و رسوم قدیمیه مملکتم رو اجرا می‌کردم!!!!!! (به قول هادی خرسندی، ما ایرانیا جون از هرجامون در بره! سنت و رسم و رسوممون سرجاشه!!) ....  

 

عید همه‌تون مبارک ... سال خوشی رو براتون آرزو می‌کنم.

 

(*): اینجا داشت بارون میومد یاد این ترانه‌ی پرخاطره افتادم با صدای علیرضا عصار.