خدا گریهی مسافر رو ندید دل نبست به هیچ کس و دل نبرید آدم رو برای دوری از دیار جاده رو برای غربت آفرید
جاده اسم منو فریاد می زنه میگه امروز روز دل بریدنه کوله باری که پر از خاطرههاس روی شونه های لرزون منه
از تموم آدمای خوب و بد از تموم قصههای خوب و بد چی برام مونده به جز یه خاطره نقش گنگی تو غبار پنجره
جاده آغوششو وا کرده برام منتظر مونده که من باهاش بیام قصهی تلخ خداحافظی رو میخونم با اینکه بسته هست لبام
پشت سر گذاشتن خاطرهها همهی عشقها و دلبستگیها خیلی سخته ولی چاره ندارم جاده فریاد میزنه بیا ............
( اردلان سرفراز)
مطمئنم که تا حالا بارها برای همگی ما پیش اومده که توی خونه نشسته باشیم و صدای خوانندهیی رو بشنویم که داره ترانهیی رو راجع به وطنش ایران، خونش و یا غربت... میخونه، شاید خیلی وقتها هم فکر کنیم که چه ترانهی قشنگی! کم نیستن توی تاریخ ترانهی سرزمین ما هم این ترانهها .. اما تا وقتی که توی خونه هستیم این ترانه ها رو حس نمیکنیم .. فقط از زیبایی تعابیرشون لذت میبریم ...
برای من تجربهی این حس خیلی سخت بود ... وقتی که هواپیما داشت از روی باند فرودگاه بلند میشد و من پشت سرم از توی شیشهی کوچیک پنجره، دماوند رو میدیدم! سالن فرودگاه رو میدیدم و میدونستم که عزیزترین انسانهای زندگیم اون پایین ایستادن و من دارم ازشون دور میشم .... خیلی سخته! ... چند ساعت تحمل میکنی و به سرزمینی میرسی که همهی آدمهاش غریبهاند برات! همهجا رنگ دیگهیی داره .. با خودت یه لحظه فکر میکنی که اینجا چی کار میکنی؟ بهتره یه تاکسی بگیری و تا پدر و مادرت نگرانت نشدن برگردی خونه!! .... اما .... یادت میافته که هیچ تاکسی نیست که بتونه یکی دو تا قاره تو رو ببره! با خودت فکر میکنی که خودت خواستی بیای اینجا تا روزهای بهتری بسازی .. آره خودت خواستی ... اما باورش برات سخته ... سخته عزیزترین گلت بهت تلفن بزنه و تو با تمام توانت سعی کنی پرتقالی که توی گلوت گیر کرده رو قورت بدی تا اون متوجه دلتنگیت نشه ...
اون لحظهست که میفهمی حاضری خیلی چیزها رو بدی اما دوباره برگردی خونه و تازه میفهمی که وقتی مثلا ترانهی ( مرا به خانهام ببر ) رو میشنیدی یعنی چی!
شبآشیان شبزده، چکاوک شکسته پر
رسیدهام به نا کجا، مرا به خانهام ببر .... ( ۱ )
وقتی داری توی خیابونهای شهر راه میری می فهمی که
پرسه در خاک غریب، پرسهیی بی انتهاست ........... ( ۲ )
چقدر حس درستی ِ!
دلم برای همه چیز تنگه روشنکم! برای همه چیز و همه کس ..... برای اون همه صحبتهای دو نفره و عقل کل شدنها و کشف راه حل .. برای خونهیی که منتظر رسیدن مامانش بودم ... برای عطر موهای فرفری یه پسربچه شیرین و شیطون ... برای دستهای لرزون یه مادربزرگ مهربون .... برای ساویز ... برای تو ...
دیگه نمیتونم بنویسم .......................................................................................................................
( ۱ ) : مرا به خانهام ببر - ایرج جنتی عطایی
( ۲ ) : پرسه - ایرج جنتی عطایی
|