خونه...

شبهای تنهایی اینجا اوقاتم به نوشتن صرف میشه! مینوسم از هرچیزی ... از همه دلتنگیها و شادیها .. خیلیهاشون حتی برای خودم قابل خوندن دوباره نیستن! اما تنها راهیست که گاهی کمک میکنه که حرفهات رو بیرون بریزی.. هیچ وقت شعر ننوشتم، شاید کوششی هم نکردم..اما بعضی از این نوشته هام نمیتونم بگم شعر شدن که فقط کمی صورت آهنگین به خودشون گرفتن.. یکیشون رو اینجا مینویسم... امیدوارم دوستان شاعر این گستاخی رو ببخشند!!!!



برای گفتن و خواستن حرف تازه‌یی ندارم

من همیشه پیش چشمات، جراتم رو کم میارم!


کاش میشد بهت میگفتم که من اینجا تک و تنهام

که تو این خونه‌ی خالی چه سیاهه روز و شبهام


توی این خونه‌ی خلوت، زندگی رنگش سیاهه

هرکسی بخنده اینجا، زنده بودنش گناهه


گفتم این خونه‌ی خالی قیمتش خیلی گرونه

می‌شنیدم که میگفتند: "ای بابا! بازم دیوونه!"


یادمه توی همین شهر دل من لرزید و خندید

بعد ِ سالها، باز همینجا، عشق من خشکید و پوسید


اینجا انگار همه خوابن، هیچ کسی رویا نداره

برای قایق ذهنش هوس دریا نداره


اما از اون سر دنیا یه صدا که خیلی آشناست

میگه هرجوری که باشه، اون خونه مال من و ماست!


گفت که خونه یادگار پاک قوم آریایی‌ست

پر ِ درد و زخم و غصه‌ست، اما مرهمش رهایی‌ست


میدونم یه روز دوباره رد میشیم از این سیاهی

میرسیم من و تو با هم، به طلوعی صبحگاهی...

پاییز 87


میدونم شاید خیلی ناامیدانه بود!! با رنگی تیره.. شاید به این دلیل بود که توی روزهای تلخی بودم.


نظرات 6 + ارسال نظر
لیندا دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:32 ق.ظ http://marjaneh.blogsky.com

سلام عزیزم
خیلی هم جالب بود اتفاقا
مرسی

روشنک دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:41 ب.ظ http://azeshgh.blogsky.com

همیشه وقتی تنها و نا امید و ملول
تنت و روانت از دست این و آن خسته است
همیشه وقتی رخسار این جهان تاریک است
همیشه وقتی درهای آسمان بسته است
همیشه گوشه گرمی به نام دل با توست که صادقانه تراست از هر که با تو پیوسته ست!
به دل پناه ببر که آخرین پناهت اوست!
تو را چنان که تمنای توست دارد دوست!
(فریدون مشیری)
تلاش زیبایی بود بهترینم!این خانه برای گفتن و نوشتن ماست از هر جا و هرکس و به هر گونه که بخواهیم...چرا گستاخی؟!!!
نوشتن گاهی بهترین راه حل برای گریز از تاریکی ها است...

عرشیا عشقی دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1387 ساعت 09:25 ب.ظ http://arshia-eshghi.blogfa.com

سلام
امیدوارم شاد و سلامت باشی
شاید اگر نوشتن نبود یا به هر شکلی که باشد آفرینش هنری نبود خیلی از ما یا تا به حال هزاران بار دق کرده بودیم یا یه رقمی بالاتر از این خودمون رو کشته بودیم
خیلی با احساس بود و اشکهایت واژه هایش را خیس کرده بود
شاید اگر به لحاظ حرفه ای بخواهیم به آن نگاه کنیم نتوانیم خیلی تعریف و تمجید کنیم ولی چیزی که روشن است حرفهایت را آزاد و رها نوشته بودی
ضمنا این رو بدون تعارف می گویم که مستعد ترانه سرایی هستی
آرزو می کنم همه چیز جوری پیش بره که بتونی خوشحال باشی لاعقل آن چه به خودت مربوط می شود گذشته از آن چه در پیرامونمان می گذرد و همه مان را رنج می دهد
اگر فرصت کردی این طرفها هم بیا ارغوان عزیز
وقت خوش

فراز(سروش) سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:11 ب.ظ http://www.hedayatrad.blogfa.com

سلام
خیلی خوب بود باور کن اما چند تا توصیه:
به جای جراتم رو کم میارم بگو: جراتم رو جا میذارم
بعد ِ سالها، باز همینجا، عشق من خشکید و پوسید رو این بیت کار کن تا ورنش میزون شه
در کل خوشم اومد ارغوان جان
راستی چرا شما دوتا به مت سر نمی زنید (گریه می کنم ها

پیمان چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:57 ق.ظ http://www.nabakhshoodeh.blogfa.com

به نظر من بسیار زیبا و دلنشین بود. فکر می کنم شما در ابتدا کمی شکسته نفسی کردید که لفظ نوشته رو برای شعرتون بکار بردید. من بسیار لذت بردم و می دانم هر آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند.
شاد و موفق باشید.

بنگری چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:16 ب.ظ http://www.bangeree.blogsky.com

سلام دوست عزیز ...
زیبا نوشتی . دلتنگیها رو باید یک جایی گفت ...
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد