-
پدرم وقتی مرد آسمان ابری بود...
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 12:25
دیشب خواب تو رو دیدم ، چه رویای پرشوری انگار که تو خواب می دیدم ، تو سالها از من دوری... دیشب دوباره به خواب ام آمدی ، مثل شب های قبل اما باز هم کمرنگ و فراموش شدنی، باز هم نتوانستم گرمای دستانت را حفظ کنم ، شاید دو کلام حرفی و شاید لحظه ای گم شدن در آن آغوش فراموش نشدنی...نشد ، گویی نه تو میل ماندن داشتی و نه ساعت...
-
گلایه...
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 13:14
نمی دانم چرا با من سر عناد دارد؟ با یک کلیک ساده تنها دری را که می شد هرروز برایت عاشقانه بنویسم و شعرهای عاشقانه ترت را بخوانم به رویم بست. ما که سالها برای زندگی زیر یک سقف صبرکردیم و جنگیدیم ، تنهابه تکه شعرهایی قدیمی و جدید برای ابرازعشقمان متوصل می شدیم که آن را هم تعطیل کرد این بی مرام. لعنت بر این فاصله و کار و...
-
لعنت!
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 13:08
برهر چی چشم هیزِ لعنت. توی این اداره های دولتی کم مونده که کچلی بگیریم از بس که این مقنعه ها رو هی جلو وعقب بردیم مبادا تارمویی برادری را از راه بدر کنه، هیکل و کمرباریک رو هم که با این مانتوهای بلند و تیره نمی شه به رُخ کشید –حالا من یکی که به لطف زایمان جزو کمرباریک ها هم دیگه محسوب نمی شم -چشم و ابرو رو هم که نمی...
-
داستان کوتاه
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 12:53
(۱) -چرا چشات رو بستی؟حواست به بازی باشه بعد نگی تقلب کردم ها. -اون روز که از اتاقم می رفت رو خوب یادمه ،طرح بدنش تو اون لباس سفید وجودمُ لرزوند، زیر اون ملافه چروک لرزش بدنم را حس کرد، اما برنگشت نگاهم کنه. -با این حرکت وزیر بی عرضه ات می ره بیرون و من هم دو تا خونه قلعه ام را می یارم جلو. -رختخوابم از عطر تنش پر...
-
پرنده
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 13:42
بچه هاش گرسنه بودند و سرو صداشون تمومی نداشت. تکونی به خودش داد و برف های روی تنش رو پاک کرد. صدای شکم اش ، گریه بچه هاش،رفت و آمد ماشین ها می گفتند که صبح شده اما آسمون تاریک بود.دلش نمی خواست 4 تا بچه کوچک و ناتوان را تو آشیونه تنها بگذاره اما صداشون هر لحظه بلندتر می شد. بالهای خسته و یخ زدش را تکانی داد و پرید...
-
شنبه های سنگین
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 10:37
مثل روزهای مدرسه ، دوران کارمندی هم شنبه صبح زود بیدارشدن و راه افتادن سخت و عذاب آور است. کنار کش و قوس دلچسب ،تکذیب خبر یک ساعت دیگر زودتعطیل شدن بدجوری صبح شنبه مان را خراب کرد.احساس می کنم مثل یک ربات شده ام که اول صبح ها کوک می شود و آخر شب ها ناکوک.یک روال تکراری و از پیش تعیین شده که هیچ تغییری هم درآن ایجاد...
-
دوباره
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 11:54
اینکه بالاخره یه همکار خوب مرحمت فرمود و یه نرم افزار توپ واسه دورزدن فیلترینگ اداره داد و جلسات پی در پی رییس محترم و عوض کردن دستگاه تلفنم که دیگه شماره ها رو نشون می ده و می تونم به زنگ های متعدد و کلافه کننده کاربرهای گیج و منگی که نمی دونن کیبرد چه جوری فارسی می شه یا چرا صفحه مانیتورشون کمرنگه !! جواب ندم و...
-
دختر بهار
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 23:16
دختر ِ چل گیس ِ بهار سرخی ِ خوش رنگِ انار دردونه ی ماه و نسیم عطر ِ همیشه موندگار پیرهنِ آسمون به تن فرشته ی زیبای من هزار ساله که توی این خونه چیزی ننوشتم ..... اما الان عکسهای یک فرشته ی کوچولو که بعد از 9 ماه انتظار اومده منو اورد به همین خونه ی قدیمی ، سوفیای کوچولو ، دخترک روشی اینا چند ساعتیه که پا به این دنیای...
-
نوروز
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 15:54
نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تطاول که کشید از غم هجران بلبل تا سراپرده گل نعرهزنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی مایهی نقد بقا را که...
-
بوی عید نمی آید..
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 10:52
بوی عیدی بوی توپ... این شعر با این ریتم جدیدی که واسش ساختن و به همون تندی مرتب توی ذهنمه و نمی توانم تصور کنم که هفته دیگه سال تموم می شه و سرعت گذرش از برق وباد هم تندتر بوده. شاید این عدم تصورم به خاطر اینه که هنوز هیچ کاری نکردم و حال و هوای سال جدید رو توی خونه حس نمی کنم. دچار وسواس روحی-چشمی شدم و همه جا دنبال...
-
دوباره...
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 15:07
(1) آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش ... بعد از مدتها شاید جدایی دوباره از ارغوان دلیلی برای نوشتنم شد. دلتنگ نوشتن بودم و دستم با دکمه های کیبرد غریبی می کرد و امروز توی این باران شدید و در زمستانی که ناامیدمان کرده بود ، رفتن بهترین یار و دوست این سالها ، چشمهای نمناک اش در آن راه...
-
پیش به سوی دروازه های پیشرفت!!!
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 13:47
یکی نیست بگه آخه اداره اومدن نداره دیگه این روزها..اونهم اینهمه راه از یک شهرستان،نه یک مرکز استان آینده به پایتخت ، فقط واسه دو ساعت کارکردن و دوباره اینهمه راه رو برگشتن...انصاف ندارند که..بالکل تعطیلش می کردند بهتر بود. ساعت 9 که می رسیم یک عده مشغول روزه خواری اند و مراسم صبحانه و بقیه در حال چرت زدن اول صبح که به...
-
تنها ماندم...تنها رفتی...
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 12:32
تب دارم ، همه بدنم از درد مچاله شده و پیشونی ام از عرق خیسه. روی شونه های پهن و استخوانی ات بالا و پایین می پرم. حالت تهوع دارم و پاهام می لرزند اما گریه امانم نمی ده. دستهای بزرگ و گرمتُ روی کمرم حس می کنم مثل یه سپر، مثل کمربند ایمنی. هوا تاریکه اما تو می دوی به سمت نور، نوری که از لابه لای اشکهای شورم به سختی می...
-
مرداد
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 13:53
از کلاس asp.net برمی گردم. هم گردن درد دارم و هم مُچ درد. نمی دانم چه اصراری داریم همه کلاس های شرکت را با حضورمان پُررنگ تر کنیم شاید مُفت و مجانی بودنشان و فراری چند ساعته از شنیدن قهقهه های سرسام آور رییس و زنگ های نامتناهی تلفن ها ، از دلایلش باشند. من که فقط صفحات سفید سررسید شرکت لوله و فاضلاب مهران !!! را رنگی...
-
جهان سومی
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 07:50
بعضی سوختن ها جوری هستند که تو امروز میسوزی، اما فردا دردش را حس می کنی...داستان کیفیت زندگی و رشد آدمها در جاهایی که " جهان سوم" نامیده میشوند، مثل همین جور سوزش هاست.از هر دوره که میگذری، میسوزی و در دوره بعد تازه دردش را میفهمی. شادی ها و دغدغه های کودکی ما : در همان گوشه دنیا که "جهان سوم "...
-
توهم
شنبه 3 مردادماه سال 1388 11:35
اینکه کلا روزگار بدی شده یا روزگار اینروزهای ما بدشده چیزیه که هنوز نمی دونم. این روزها خیلی چیزها رو نمی دونم. از بس تنبل شدم و حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم کم کمک حس پیدایش آلزایمر رو در وجودم کشف می کنم. دفتر رنگاوارنگ لغتهای زبانم که اینقدر همسرگرامی همه جا ازش تعریف کرد توی کشوی بدون قفل اداره که تا حالا هزار...
-
به یاد شاملوی نازنین ....
جمعه 2 مردادماه سال 1388 00:45
دهانات را میبویند مبادا که گفته باشی دوستات میدارم. دلات را میبویند روزگار ِ غریبیست، نازنین و عشق را کنار ِ تیرک ِ راهبند تازیانه میزنند. عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد در این بُنبست ِ کجوپیچ ِ سرما آتش را به سوختبار ِ سرود و شعر فروزان میدارند. به اندیشیدن خطر مکن. روزگار ِ غریبیست، نازنین آن که بر...
-
تو را چه میشود وطن ....
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 14:13
این روزها تصاویر دردناک از این سو و آن سوی وطن فراوانند. در این میان تصویر کشته شدن دخترک ایرانی با گلوله ی سربازان جهنمی, در حالیکه عزیزانش فریاد میزدند "ندا بمون! تو رو خدا بمون" .... قلب همه ی ما را به درد آورده است. سکوت می کنیم به احترام این همه جوان آزاده, که سکوت سرشار از ناگفته هاست..... وطن پرنده ی...
-
شروع...
یکشنبه 24 خردادماه سال 1388 09:10
گاهی چقدر نوشتن سخت می شود... روزهای زیادی است که می خواهم این خانه را خانه تکانی کنم و نمی شود. حجم کارهای اداره با جابه جایی و به قول دوستان نزدیک شدن به روسا و اسکان در طبقه ای که به بخش بهشتیان شهرت دارد بسیار زیاد شده گویی از بهشت ، کارهایش برای ما مانده و البته دلیل دیگر تنبلی است که اصل انکارناپذیر وجودم شده...
-
میلاد
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 20:13
روز میلادت مبارک بهترین رفیق دنیا
-
نباشی می میرم به این می گن عاشق
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 09:22
ملایمه عطرت نگاهت آرومه حضور تو با من نجیب و معصومه من از تماشاتِ که خستگیم می ره کسی تو قلب من جاتُ نمی گیره ندیدی تو خوابم مثال من عاشق نباشی می میرم به این می گن عاشق آرامشت مثله صدای بارونه سپردن قلبم به عشقت آسونه خوب و بد عشقُ تنها تو می فهمی می دونی می خوامت یه جور بی رحمی ندیدی تو خوابم مثال من عاشق نباشی می...
-
خاله بازی
شنبه 22 فروردینماه سال 1388 11:40
خسته و کوفته از ترافیک گریزناپذیر و اتوبان تمام نشدنی ، روی مبل لم داده بودم و بعد از مدتها کتاب می خواندم: "خاله بازی" از "بلقیس سلیمانی". فکر می کنم دو سالی می شود که کتاب "بازی آخر بانو" اش را خوانده بودم. برای من که علاقه زیادی به نوشته هایی از زبان راوی یا همان خاطره نویسی دارم، نثر...
-
چقدر زود گذشت...
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 11:19
لحظه تحویل سال هرچی منتظر ماندیم تا شاید لابه لای پرحرفی های تمام نشدنی فرزاد حسنی صدای توپ و دُهلی بشنویم و آغاز سال 1388 ای ، نشد که نشد! اصلا نفهمیدیم کِی سال تحویل شد..."هرسال می گیم دریغ از پارسال". **** روز دوم فروردین فرصتی پیدا کردیم و با استاد علی و ارغوان رفتیم سینما.اول فیلم "وقتی همه...
-
بــــــــــهـــــــار رسیده ای یار!
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 09:49
بهار بهار صدا همون صدا بود صدای شاخه ها و ریشه ها بود بهار بهار چه اسم آشنایی صدات میاد ... اما خودت کجایی وابکنیم پنجره ها رو یا نه تازه کنیم خاطره ها رو یا نه بهار اومد لباس نو تنم کرد تازه تر از فصل شکفتنم کرد بهار اومد با یه بغل جوونه عید آورد از تو کوچه تو خونه حیاط ما یه غربیل باغچه ما یه گلدون خونه ما همیشه...
-
فانوسک ترانه!
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 18:42
برای سومین اجرا (ساعت 6) در شب دوم و آخر کنسرت رضا یزدانی در اریکه ایرانیان-تهران، مهمان VIP رضا در بهترین جای سالن ، ردیف اول و درست روبروی خودش ، بودیم. مثل همه برنامه های دیگر این کنسرت هم با حدود نیم ساعت تاخیر شروع شد. حسن این کنسرت نسبت به کنسرت قبلی رضا در تالار کشور این بود که اینبار همه به خاطر خود رضا آمده...
-
بدون شرح
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 12:49
کمک کنیم هلش بدیم، چرخ ستاره پنچره رو آسمون شهری که ستاره، برق خنجره گلدون سرد و خالی رو بذار کنار پنجره بلکه با دیدنش یه شب وا بشه چند تا حنجره به ما که خسته ایم بگه خونه بهار کدوم وره تو شهرمون آخ بمیرم چشم ستاره کور شده برگ درخت باغ مون زباله سپور شده مسافر امیدمن رفته از اینجا دور شده کاش تو فضای چشم مون پیدا بشه...
-
روز عشق...
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 17:05
سلام. یک روز تاخیر داریم برای تبریک روز عشق! اما از اونجایی که معتقدم هر روز میتونه روز عشق باشه، این تاخیر رو بر خودم می بخشم! امیدوارم که روزگار همه عاشقان خوش و شاد باشه و آرزو میکنم که تا همیشه عاشق باشید که توی این دنیای سرد و عجیب شاید عشق تنها بهانه برای گذروندن دقایق باشه. عشقی پایدار و زیبا داشته باشید. شعری...
-
کسی می آید!
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1387 15:15
من خواب دیده ام که کسی می آید من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام و پلک چشمم هی می پرد و کفشهایم هی جفت میشوند و کور شوم اگر دروغ بگویم من خواب آن ستاره ی قرمز را وقتی که خواب نبودم دیده ام کسی می آید کسی می آید کسی دیگر کسی بهتر کسی که مثل هیچ کس نیست ... کسی می آید کسی می آید کسی که در دلش با ماست در نفسش با ماست در...
-
روزها در گذرند...
یکشنبه 29 دیماه سال 1387 10:30
سنگینی برگ ها در سمت راست و تعداد اندک باقی مانده در سمت چپ تقویم رو میزی ام به تلخی گوشزد می کنند که سال دیگری هم گذشت بی آنکه گذرش را حس کنیم. این روزها ، اداره طبق معمول کسل کننده ترین جای جهان است و صندلی طوسی خشک و سفت ام بدترین نشیمنگاه. هر چند برخی به ساعت های مداوم بی کاری ما در اداره غبطه می خورند اما این...
-
The Curious Case of Benjamin Button
دوشنبه 16 دیماه سال 1387 09:32
به لطف ساعت های بیکاری بعد از اجراهای ماهانه سیستم ها در اداره ، فرصتی پیدا کردم و فیلم جدید "دیوید فینچر" (هفت ،بازی،زودیاک...)،" The Curious Case of Benjamin Button " را دیدم. از لحظه انتهایی فیلم تا الان که مشغول نوشتنم ، طرح داستانی اش از ذهنم کنار نمی رود. خیلی تلخ است که حرکت و روال زندگی...