-
داستان های کوتاه
شنبه 14 دیماه سال 1387 08:58
بعد از دعوت همسر گرامی برای نوشتن داستانهای کوتاه و بعد از مدتها دوباره شور وشوق نوشتن رو احساس کردم. هر چند کنترل تعداد کلمات برای منی که وقتی شروع می کنم دیگه این چیزها یادم می ره ، خیلی سخته اما تجربه خوبی بود. چند تا از کارهایی که توی این روزها نوشتم رو اینجا می گذارم و معتقدم که همه آنها طرح داستانی ندارند . به...
-
۲۰۰۹ هم رسید!
پنجشنبه 12 دیماه سال 1387 01:55
سال جدید میلادی مبارک! امیدواریم که در سال جدید همهی رویاهایتان به واقعیت بپیوندند... شاد باشید و پر عشق!
-
خونه...
دوشنبه 9 دیماه سال 1387 01:45
شبهای تنهایی اینجا اوقاتم به نوشتن صرف میشه! مینوسم از هرچیزی ... از همه دلتنگیها و شادیها .. خیلیهاشون حتی برای خودم قابل خوندن دوباره نیستن! اما تنها راهیست که گاهی کمک میکنه که حرفهات رو بیرون بریزی.. هیچ وقت شعر ننوشتم، شاید کوششی هم نکردم..اما بعضی از این نوشته هام نمیتونم بگم شعر شدن که فقط کمی صورت آهنگین به...
-
رفیقانه
چهارشنبه 4 دیماه سال 1387 15:31
با اجازه از میثم عزیز برای استفاده از این ترانه! میثم یوسفی نیازی به معرفی من ندارد، به اندازه کافی بین بچه های ترانه سرا و روزنامه نگار شناخته شده هست .یک ترانه سرا و روزنامه نگار موفق و یا به قول حسن ،یک همیشه رفیق! کارهایش رو همیشه دوست داشتم ، حس زیبای توی کارهای میثم بعضی وقتها غیر قابل انکاره و شاید به خاطره...
-
سالگرد!
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 08:55
می دونم که سرت خیلی شلوغه ولی توی نگات یه حس خوبه خوشا به شانس عاشقونه من بنازم عشقتُ که بی غروبه یه وقت نگی زیاده انتظارم آخه عاشقمو توقع دارم من آسون که به دستت نیاوردم واسه داشتن تو یه عمری مُردم مبارکه مبارکه مبارکه اومدنت تو زندگیم مبارکه می خواهم دلت شاد باشه خداکنه خداکنه دلخوشی هات زیاد باشه خداکنه خداکنه خدا...
-
برف نو
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 13:56
برف نو! برف نو! سلام، سلام بنشین، خوش نشستهای بر بام پاکی آوردی ای امید سپید همه آلودگیست این ایام راه شومیست می زند مطرب تلخواریست می چکد در جام اشکواریست می کشد لبخند ننگواریست می تراشد نام مرغ شادی به دامگاه آمد به زمانی که برگسیخته دام ره به هموار جای دشت افتاد ای دریغا که برنیاید گام کام ما حاصل آن زمان آمد...
-
ای عشق همه بهانه از توست....
جمعه 15 آذرماه سال 1387 03:49
نشستم به بامی که بامیش نیست، شگفتا دلم میزند باز پر، نفس گیر گردیده آرامشم! خوشا بار دیگر هوای خطر بر آن است شب تا به خوابم کشد بزن باز بر زخم من نیشتر دلم جرأتش قطرهئی بیش نیست تو ای عشق، او را به دریا ببر..... (محمد علی بهمنی) دلم تنگ شد برای نوشتن در خانه، اینجا تنها جاییه که میتونم راحت از دلم بنویسم. سالهاست...
-
ارغوان!
یکشنبه 3 آذرماه سال 1387 00:20
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی ست هوا؟ یا گرفته است هنوز ؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می بینم دیوار است آه این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر می کشم از سینه نفس نفسم را بر می گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می...
-
از همه جا!
شنبه 25 آبانماه سال 1387 11:25
مدت هاست این خانه به روز نشده...مدت هاست هر دوی ما حس و حال نوشتن نداریم ... (1) برای پایان بندی دوره چهار ماهه اداره ،سفری اداری – تفریحی به نکا(ساری) برای بازدید از اولین سکوی نیمه شناور حفاری ایران داشتیم. دریای خزر را برای اولین بار از فراز آسمان دیدن در آن هوای مه آلود و بارانی ، لذتی داشت که ترس از تکان های گاه...
-
مسافر راه حونه...
دوشنبه 22 مهرماه سال 1387 20:29
لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام، مستم باز میلرزد دلم، دستم باز گوئی در جهان دیگری هستم ... (م.امید) توی یکی از ردیفهای صندلیهای هواپیما نشستم, تا چند لحظه ی دیگه فرود میایم! کجا؟ تهران!! هیچ کس نمیدونه که دارم برمیگردم، به جز مامان و بابا... از شیشه ی کوچیک بیرون رو نگاه میکنم, دنیایی چراغ روشن از دور پیداست......
-
فلش بک
شنبه 6 مهرماه سال 1387 10:15
فرصتی نمانده است بیا همدیگر را بغل کنیم فردا یا من تو را می کشم یا تو چاقو را در آب خواهی شست همین چند سطر دنیا به همین چند سطر رسیده است به اینکه انسان کوچک بماند بهتر است به دنیا نیاید بهتر است اصلاً این فیلم را به عقب برگردان آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین پلنگی شود که می دود در دشت های دور آن قدر که عصاها...
-
از همه جا
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 16:48
(1) برو مسافر من برو سفر سلامت نگو که روز دیدار بمونه تا قیامت تا وقتی زنده هستم منتظرت می مونم برو خدا به همرات دردو بلات به جونم این لحظه های آخر بگو می مونی پیشم از فکر رفتن تو دارم دیوونه میشم برو مسافر من برو سفر سلامت نگو که روز دیدار بمونه تا قیامت ... مامان از پیشم رفت به یک شهر دیگه. این روزها تحمل نبودنش...
-
بغض
شنبه 19 مردادماه سال 1387 15:17
*شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم حرفهایی بود توی قلبم من نگفتم , نتونستم... نتونستم و طعم تلخ این لغت تا ابد آزارم می دهد. امروز 1465 روز است که رفته ای یعنی درست 3 سال و 11 ماه و 29 روز است که با واژه نبودن و ندیدنت خو گرفته ایم, به نشنیدن صدای خنده ات , به از یاد بردن همه آن مشاجره های کوتاه و بلندمان , به...
-
یک خاطره خوش...
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1387 22:50
دلم نمی خواست مطلب پر از خاطره ارغوان را خراب کنم اما : و چه ساده رفتی از مرز خواب هم گذشتی پرسیدی : " کجاست سمت حیات ؟ من از کدام طرف می رسم به هدهد ؟ " و چه زود سمت حیات را یافتی و با هدهد همسفر شدی " عبور باید کرد صدای باد می آید ، عبور باید کرد و من مسافرم ای بادهای هموار " ای مسافر : به همراه بادبادک ها روان شدی...
-
کاش اینجا بودی!
شنبه 15 تیرماه سال 1387 15:09
گل من گوهر من ،کاش اینجا بودی جان من جوهر من، کاش اینجا بودی اگر اینجا بودی ، خانه خاموش نبود آینه حوصله داشت گل فراموش نبود وزن قلبم سنگین ، غربت آهنگ نبود ساعت دیواری خسته از زنگ نبود گل من گوهر من ،کاش اینجا بودی جان من جوهر من، کاش اینجا بودی ، کاش اینجا بودی با تو بودن ای کاش، تا ابد ممکن بود لحظه های دیدار، تا...
-
باز آمدم!
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 15:51
سلام توی همین مدت کوتاه انگار سالیان سال است است که از این خانه دورم.... خسته شدم از کلاس و درس ، آنهم اجباری و با هزاران تهدید و اما و اگر. چاره ای نیست برای ورود رسمی به سازمان باید دوره چهار ماهه ای را بگذرانیم و حق هیچ گونه غیبتی را هم نداریم. کلیه اضافه کاری ها قطع و هر غیبت معادل یک روز کسر از همان حقوق ناچیزی...
-
پرسپولیس ..
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1387 16:42
سلام به همه دوستان. روشنک چند روزی گرفتاریهای کاری داره، نمیرسه بیاد اینجا از فیلمهای روز بنویسه. منم که مثل اون نمیتونم فیلمهایی که میبینم رو توصیف کنم. پس خلاصه چند روزی ما رو تحمل بفرمائید تا صاحبش برسه! یکی دو روز پیش فیلم پرسپولیس رو دیدم. حس غریبی بود که شما همه لحظات فیلم رو بتونین درک کنین. وقتی سینماپر...
-
بادبادک باز
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 09:31
سال گذشته با توجه به مطالب مندرج در اینترنت و روزنامه ها ، بالاخره موفق شدم رمان "بادبادک باز" اثر " خالد حسینی " نویسنده جوان افغان ساکن آمریکا را بخوانم. مدتها بود که با در دست گرفتن یک کتاب میل و اشتیاق وافری که برای رسیدن به سطرهای انتهایی در وجودم شکل می گرفت را حس نکرده بودم. رمان از انسجام ساختاری بسیار خوبی...
-
تولدت مبارک!
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 01:44
تقویمم سه روز جلوتر نیست! ترسیدم اینترنت درست و حسابی اون روز گیرم نیاد! برای همین به جای ۱۶ اردیبهشت امروز خانه رو به خاطر تولدت به روز میکنم! یادش به خیر اون سالهایی که روز تولدت خونهتون جمع میشدیم و بیدغدغه میخندیدیم. یادش به خیر آخرین بار صحبت از مراسم خواستگاری هم بود و به همین خاطر جشن تولد حسابی شلوغ بود....
-
روزها در گذرند!
شنبه 24 فروردینماه سال 1387 11:18
یک سال با تو بودن در عطر تو شکفتن یک سال در هوایت شعر و ترانه گفتن... رویایمان یک ساله شد! رویای عاشق بودن و زیر یک سقف نفس کشیدن...چقدر زود گذشت گذران یک سال زندگی زیر سقفی مشترک! لحظه ها را با تو بودن در نگاه تو شکفتن . حس عشقو در تو دیدن مثل رویای تو خوابه...اما رویایی که به واقعیت پیوسته! یادم باشد که عاشقم! یادت...
-
عیدی!
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 22:47
وقتی صدای بارون میپیچه توی ناودون پر میکشه پرستو به زیر طاق ایوون وقتی پرنده صبح رو شاخهها میشینه خورشید خانوم یه خوشه شبنم ز گل میچینه ابریترین هوا رو تو چشم تو میبینم شبا به زیر بارون، با یاد تو میشینم وقتیکه بوی بارون، میپیچه توی جنگل اقاقی از لطافت، میشه یه طاقه مخمل وقتیکه ابری میشه، چشمای سبز بیشه...
-
بوی عیدی بوی توپ...
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 13:01
بهار بهار پرنده گفت یا گل گفت؟ خواب بودیم و هیچکی صدایی نشنفت! * بهار، بهار صدا همون صدا بود صدای شاخهها و ریشهها بود بهار، بهار چه اسم آشنایی! صدات میاد اما خودت کجایی؟ وا بکنیم پنجرهها رُ یا نه؟ تازه کنیم خاطرهها رُ یا نه؟ * * بهار اومد لباس ِنو تنم کرد تازهتر از فصل شکفتنم کرد بهار اومد با یه بغل جوونه عیدُ...
-
سنتوری
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 10:50
رفیق ِ من سنگ صبور غم هام به دیدنم بیا که خیلی تنهام هیشکی نمی فهمه چه حالی دارم چه دنیای رو به زوالی دارم مجنونم و دلزده از لیلی ها خیلی دلم گرفته از خیلی ها نمونده از جوونی هام نشونی پیر شدم ، پیر تو ای جوونی تنهای بی سنگ صبور خونه سرد و سوت و کور توی شبهات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست اگر چه هیچکس نیومد سری به...
-
عشق لالایی بارون تو شباست...
پنجشنبه 25 بهمنماه سال 1386 01:53
ای عاشقان، ای عاشقان دل را چراغانی کنید ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید روز عشق، عشق روزانه .... مگه میشه عاشقی روزانه باشه؟! نه من امروز حال ندارم عاشقی کنم! یا مثلا، فردا روز عشقه پس باید نشون بدم که عاشقم! ... این قانون و چهارچوب رو برای عشق نمیفهمم. این روز والنتاین هم بهانهس (بهانههای عاشقانهس!)، برای...
-
میلاد
دوشنبه 15 بهمنماه سال 1386 09:06
می خوام بگم: دوسِت دارم! به پنجره ! به آسمون! به این شب ِ آینه دزد! به تک درخت ِ کوچه مون! می خوام بگم: دوسِت دارم! به تو! به اسم ِ نقطه چین! به گریه های بی هوا! به کولی ِ کوچه نشین! می خوام بگم: دوسِت دارم! به هر رفیق ُ نارفیق! به شاعرای بی غزل! به جنگلای بی حریق! میخوام بگم: دوسِت دارم! به قاتلم! به روزگار! به اون...
-
دل من زندون داره ... تو میدونی!
شنبه 13 بهمنماه سال 1386 04:46
دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره چشای همیشه گریون اخه شستن نداره روحم درد میکنه! نمیدونم تو زندگی تا حالا لحظههایی داشتی که از اینکه سعی کردی آدم شجاعی باشی دربرابر این کوه عظیم مشکلات، از اینکه با خیلیهای دیگه فرق میکنی، از اینکه توی زندگی مثل بقیه هم سن و سالهات راه مشخصی رو پیش...
-
طاقت بیار!
یکشنبه 30 دیماه سال 1386 09:26
تا تموم شه غم و رنج انتظار تا به گل بشینه تقویم بهار تا همیشه رد شدن از این حصار نازنین! طاقت بیار! تا شکوفایی هر غنچه ی سیب تا رهایی از شبای پرفریب ابرکم باشُ به خاک من ببار! نازنین! طاقت بیار! تا همآغوشی رویا و حقیقت تا حلول ساده ی یه خواب راحت توی قلبت بذر امیدُ بکار! نازنین! طاقت بیار! تا بتونیم من و تو به باور هم...
-
و باز هم برف...
شنبه 22 دیماه سال 1386 13:37
هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی.... خیلی سرد است و دستهام به سختی می توانند کلیدهای کیبرد را لمس کنند. دیشب با کلی امیدواری منتظر اعلان تعطیلی ادارات بودیم که نشد و برفی هم که می بارید آنقدر زور نداشت که باز هم یکی دور روز تعطیلی نصیب این کارمندان همیشه تنبل بکند . از گرمای پتو به سختی دل کندم و راهی شدم. طبق معمول...
-
برف نو!
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 15:02
(1) برف نو! برف نو! سلام، سلام بنشین، خوش نشستهای بر بام پاکی آوردی ای امید سپید همه آلودگیست این ایام راه شومیست می زند مطرب تلخواریست می چکد در جام اشکواریست می کشد لبخند ننگواریست می تراشد نام مرغ شادی به دامگاه آمد به زمانی که برگسیخته دام ره به هموار جای دشت افتاد ای دریغا که برنیاید گام کام ما حاصل آن زمان...
-
یلدای دسامبر .... یکسالهگی رویا
شنبه 1 دیماه سال 1386 02:50
(۱) یادمه پارسال وقتی داشتم برای شب یلدا توی وبلاگ مینوشتم چه حس غریبی داشتم، حس اینکه شمارش معکوس رفتنم داره شروع میشه، اینجا هم راجع بهش نوشتم. همیشه این بلندترین شب سال رو خیلی دوست داشتم، به خاطر پدربزرگ مهربونم که توی این شب به دنیا اومده، به خاطر حافظ که خیلی برام عزیزه و به خاطر اینکه همه خانوادهی من رو مثل...